رعنا بی‌مقدمه می‌پرسد: «به نظر تو ممکن است مردی زنی را ببوسد بی‌آن که او را دوست داشته باشد.»

سرخ می‌شود. ترلان نمی‌داند. فیروزه تازه از راه رسیده و لباس‌هایش را عوض می‌کند.

«چه چیزی را بیلمیرم؟»

ترلان جدی ولی آهسته سوال را تکرار می‌کند، انگار چند لحظه پیش آن را از کتابی پیدا کرده است.

فیروزه عرق‌آلود است و تازه‌نفس.

«تمام مردهایی که این کار را می‌کنند، همان لحظه آن زن را دوست دارند. اگر نداشته باشند خودشان را وادار به چنین کاری نمی‌کنند. همان موقع مردها خیلی پراحساس‌اند. اما فردای آن روز می‌توانند آدم دیگری بشوند.»

صدایش را بلند می‌کند طوری که مینا هم بشود.

«چیزی که زن‌ها نمی‌بینند یا نمی‌خواهند ببینند. فکر می‌کنند آن‌ها هم مثل خودشانند که ساعت‌ها توی ذهن‌شان با این چیزها ور بروند و اسیر بشوند. برای مردها یک بوسه فقط یک بوسه است ولی زن‌ها شصت تا چیز دیگر از آن می‌سازند.»

 

ترلان | فریبا وفی

 

 


 

 

جاده ها پر شدن از دلتنگي هايم، اين خيابان ها ديگر حرفي نميزنند خفه خون گرفته اند. همه جا تورم بيداد ميكند، قيمت محبت سر به فلك كشيده است ، رو شيشه مغازه ها نوشته شده است كه رفاقت نداريم لطفا سوال نفرماييد، يك كيلو مردانگي شده يك سال حبس، اين مردم حتي نميتوانند لبخند بخرند. صداقت رو تو هيچ بازاري نمي شود پيدا كرد، ملت مسموم و معتادِ مرض هاي مضمنِ ملال آور. درمان اين همه درد تحريم شده است. همه جا صداي جيغ هاي خاكستري شنيده ميشود، عده اي كور با لبخند هاي زخمي عده اي لال با چشماني خوني عده اي كر با زبان اژدها. قطره هاي بارانگونه خيس كرده است سرزمين گونه هارا.

 

شايان صوفي


برام نوشت: چه وقت شعر شاملو بود اومد تو ذهن من لمس تن تو شهوت است گناه. رادیو درونم خراب شده . شنیدی؟ گفتم نه گفت عه نری بخونیا بذار من پیدا کنم کپی کنم برات دوس دارم من بدم بهت اگه نخونده باشی با این یاد من بیوفتی وایسا لمس تن تو ، شهوت است و گناه حتی اگر خدا عقدمان را ببندد داغی لبت ، جهنم من است حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند هم آغوشی با تو ، هم خوابگی چرک آلودی ست حتی اگر خانه خدا خوابگاهمان باشد فرزندمان ، حرام نطفه ترین کودک زمین است حتی
‏چه جوانانی، اسماعيل، می‌بينی؟ ‏چه جوانانی ‏بسياری‌شان هنوز صورت عشق را بر سينه نفشرده‌اند. ‏و سایه‌ای از اعماق برمی‌خیزد ‏و مسلسل‌ها جهان را ناگهان مرس می‌زنند ‏جنگ است اسماعیل، جنگ است و اسماعیل‌ها به راستی ذبح می‌شوند ‏و ستاره‌ای در آسمان زمین ما نیست که نیوفتاده باشد. رضا براهنی پ.ن: به‌ یاد قربانیان حادثه پرواز اوکراین :(
یه قسمتی از آهنگ گذشتن بمرانی هست که خیلی دوسش دارم می‌گه: •معنی خاطره: آن‌چه بر کسی گذشته و در حافظه‌اش مانده •معنی حافظه: عارضه‌ی ضبط و نگهداری مطالب و وقایع •معنی عارضه: اتفاق، پیش‌آمد، مرضِ عشق •معنی فاصله: مسافتِ بین دو چیز یا دو کَس تو خیلی دوری خیلی دور.
آیا حتی امکان دارد که به کسی در گذشته فکر کرد؟ پس از جدایی مادام که عاشق هم بودیم، اجازه ندادیم که کوچک‌ترین لحظات‌مان، خردترین غم‌هامان از ما جدا شوند و پشت سرمان بمانند. صداها، بوها، درجات نور، حتی افکاری که به هم نگفته بودیم، همه‌ی این‌ها را با خود بردیم و همه زنده ماندند. هرگز از لذت بردن و رنج کشیدن از آن‌ها دست نکشیدیم. خاطره‌ای در بین نبود؛ عشقی خاموش‌نشدنی بود و داغ، بدون سایه، بدون عقب‌نشینی، بدون طفره.
چیزی که بلد بودم و یادش گرفته بودم این بود که وقتی آدمی از ما میرود ، آن تکه از ما هم که با بودنش به دنیا آمده بود و رشد کرده بود و بزرگ شده بود، با او کنده میشود و میرود.و من تازه یاد گرفته بودم که دلم برای آن قسمت از خودم هم تنگ شود.بس که خودم را در روابط نادیده میگرفتم و تمام زندگی م میشد آن آدم رابطه. دیروز اما او ، قضیه را جور دیگری برایم تعریف میکرد.میگفت وقتی آدمی وارد زندگی ما میشود یک عالمه رنگ به زندگی مان میپاشد و وقتی میرود همه آن رنگ ها را از

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نسیم لر - بروزترین های لری رامبو اخبار جدید عبادی فیلتر شنی جهت استخر شنا اینجا همه چی هست ایران تراول