رعنا بیمقدمه میپرسد: «به نظر تو ممکن است مردی زنی را ببوسد بیآن که او را دوست داشته باشد.»
سرخ میشود. ترلان نمیداند. فیروزه تازه از راه رسیده و لباسهایش را عوض میکند.
«چه چیزی را بیلمیرم؟»
ترلان جدی ولی آهسته سوال را تکرار میکند، انگار چند لحظه پیش آن را از کتابی پیدا کرده است.
فیروزه عرقآلود است و تازهنفس.
«تمام مردهایی که این کار را میکنند، همان لحظه آن زن را دوست دارند. اگر نداشته باشند خودشان را وادار به چنین کاری نمیکنند. همان موقع مردها خیلی پراحساساند. اما فردای آن روز میتوانند آدم دیگری بشوند.»
صدایش را بلند میکند طوری که مینا هم بشود.
«چیزی که زنها نمیبینند یا نمیخواهند ببینند. فکر میکنند آنها هم مثل خودشانند که ساعتها توی ذهنشان با این چیزها ور بروند و اسیر بشوند. برای مردها یک بوسه فقط یک بوسه است ولی زنها شصت تا چیز دیگر از آن میسازند.»
ترلان | فریبا وفی
جاده ها پر شدن از دلتنگي هايم، اين خيابان ها ديگر حرفي نميزنند خفه خون گرفته اند. همه جا تورم بيداد ميكند، قيمت محبت سر به فلك كشيده است ، رو شيشه مغازه ها نوشته شده است كه رفاقت نداريم لطفا سوال نفرماييد، يك كيلو مردانگي شده يك سال حبس، اين مردم حتي نميتوانند لبخند بخرند. صداقت رو تو هيچ بازاري نمي شود پيدا كرد، ملت مسموم و معتادِ مرض هاي مضمنِ ملال آور. درمان اين همه درد تحريم شده است. همه جا صداي جيغ هاي خاكستري شنيده ميشود، عده اي كور با لبخند هاي زخمي عده اي لال با چشماني خوني عده اي كر با زبان اژدها. قطره هاي بارانگونه خيس كرده است سرزمين گونه هارا.
شايان صوفي
درباره این سایت